“پنج ساله روی اسید”: لیز تراس “ده سال نجات غرب” نوشته جان کریس | لیز تراس


حوصله نداشتم برم برنامه ریزی هایی انجام شد. گوشی رو برداشتم “ChatGPT. برایم خاطره ای به سبک یک بچه پنج ساله هیجان انگیز روی اسید بنویس.

من رسماً اعلام کردم: ما فقط 10 سال فرصت داریم تا غرب را نجات دهیم.

شوهرم، هیو، پاسخ داد: «اگر تو نخست وزیر نمی شدی، زمان بیشتری داشتیم. سنگ من، مثل همیشه.

من به همراه ملکه به تماشاچیان رفتم و عمیقاً از افتخار بزرگی که برای او انجام می دادم آگاه بودم. مه آبردین بود. بدون هیچ شانسی، در محوطه Balmoral به چتربازی رفتم.

«صبح بخیر، اعلیحضرت. گفتم: در خدمت شما هستم.

ملکه پاسخ داد: “اکنون ما واقعاً بشکه را می تراشیم.” «اولین نخست وزیر من وینستون بود. حالا به اینجا رسیده است.”

من از تشریفات این مناسبت شگفت زده شدم و هرگز سخنان فراق او را فراموش نخواهم کرد. آخرین کلماتی که او با یک نخست وزیر بریتانیا گفت. فراموش نکنید که در را پشت سر خود ببندید. بسیار معمولی از خدمات او.

فقط دو روز بعد در مجلس عوام بودم که خبر رسید ملکه آخرین نفس خود را می کشد. لحظه ای که فکر می کردم هرگز اتفاق نمی افتد اتفاق افتاده است. هرگز به ذهنم خطور نکرده بود که یک زن 96 ساله ممکن است بمیرد. من پر از غم و اندوه بودم که ملکه دیگر مرا نخواهد دید. چقدر افتخار می کرد که من یکی از شهادت ها را در مراسم تشییع جنازه اش خراب کردم.

برای ابراز همدردی با کاخ باکینگهام تماس گرفتم. رفاقت عجیبی با شاه جدید داشتم. من هم مثل او انتخاب نشده بودم و نمی دانستم چه کار می کنم. “چرا من، چرا الان؟” گریه ام گرفت، اشک روی صورتم جاری شد. از قضا، این دقیقاً همان چیزی بود که بقیه کشور فکر می کردند.

این یک خاطرات سیاسی معمولی نخواهد بود. تا حد زیادی به این دلیل که هیچ نخست وزیر قبلی اینقدر فاجعه بار و به این سرعت خراب نشده بود. بنابراین داستان روزهای پایانی من در داونینگ استریت، داستان تمام دوران کاری من به عنوان نخست وزیر است. اما من از هیچ چیز پشیمان نیستم. من هرگز حتی نمی خواستم نخست وزیر شوم، بنابراین اجازه دادم نامم را برای نخست وزیری مطرح کنند. آیا سردبیر حتی این مزخرفات را قبل از انتشار می خواند؟

اولین پست وزارتی من در وزارت آموزش و پرورش بود، جایی که نتوانستم به هیچ چیز دست پیدا کنم. این به این دلیل بود که دولت ائتلافی مملو از مارکسیست‌هایی مانند نیک کلگ بود و خدمات دولتی مانند کاهوی نخبه‌گرای انتخاب نشده عمل می‌کرد. تفکر معقول با تأکید بر رفتار خوب با خارجی ها در راس قرار داشت. در این بین مدارس ما بچه هایی داشتند که خواندن و نوشتن را به سختی بلد بودند. من واقعا مردم را دوست دارم. شغل بعدی من در وزارت حفاظت از محیط زیست از همین الگو پیروی کرد. دستور خالص صفر چپ برای ریختن فاضلاب به رودخانه‌ها، ممنوعیت مزارع بادی فراساحلی، ساخت جاده‌ها و ادامه حفاری‌های دریایی به این معنی بود که من دیگر کاری از دستم برنمی‌آید.

در واقع، این داستان تقریباً تمام دوران وزارت من بوده است. در وزارت دادگستری، هنر درست فکر کردن آنها مرا از اصلاح خدمات زندان منع کردند. بارها و بارها از انتقال محکومان به استرالیا جلوگیری می کردم. این نوع تفکر گروهی بود که بخش من را به اینرسی سوق داد. من به اندازه کافی از دولت های محافظه کار سوسیالیستی متوالی خسته شده بودم. وقت آن است که محافظه کار دولت.

در تجارت بین الملل دستاوردهای بیشتری کسب کرده ام. در اینجا من یک معامله تجاری شگفت انگیز با مقدونیه شمالی انجام دادم که هزینه آن رشد شگفت انگیز 0.00002 درصدی تولید ناخالص داخلی در 50 سال آینده بود. من به صورت شکاکان نگاه کردم و به آنها ثابت کردم که اشتباه می کنند. تا حد زیادی به لطف من بود که برگزیت به مسیر بازگشت بازگشت. این پاداشی است که در سال 2016 زمانی که برای ماندن بریتانیا در اتحادیه اروپا کمپین تبلیغاتی داشتم قول داده بودم. مدت کوتاهی پس از آن، با استرالیا و نیوزلند نیز وارد توافقات تجاری شدم، که حتی منتقدان من نیز باید آن را کاملاً ناامیدکننده تشخیص می‌دادند و هیچ مزیت قابل‌توجهی برای بریتانیای کبیر نداشتند.

اما من به عنوان وزیر امور خارجه واقعاً متمایز شدم. چه کسی می تواند تلاش های من برای استعمار مجدد هند غربی و شرق آفریقا را فراموش کند؟ آیا اکانت اینستاگرام من واقعا؟ تلاش‌های مارگارت تاچر تانک‌سواری من به صفحه اول دیلی میل تبدیل شد. این به روسیه نشان داد که نباید انگلیس را سهل انگاری کرد. این رفیق پوتین را بگیر!

با این حال، در مجموع دوران طولانی وزارت من بعد از 12 سال تقریباً هیچ نتیجه ای نداشت. بنابراین هنگامی که بوریس جانسون به طور غیرضروری استعفا داد، بلافاصله از اندونزی به بریتانیا برگشتم، جایی که هیچ کاری برای پرتاب کلاهم به رینگ انجام نداده بودم. در کنار کلیشه های دیگر. همانطور که هیو به من گفت: «ما قبلاً سه نخست‌وزیر محافظه‌کار کاملاً بی‌فایده داشته‌ایم. بنابراین من حدس می‌زنم که یکی دیگر ضرری ندارد.’

چرا ایستاده بودم؟ احساس اجبار کردم. سرنوشت زنگ زد آخرین فرصت برای نابودی کشور بلافاصله، کمپین رهبری خود را فعال کردم. آسان نخواهد بود. ریشی سوناک ماه ها بود که عملیات خود را اداره می کرد و از حمایت اکثر نمایندگان محافظه کار، که همگی جناح چپ بودند، برخوردار بود. اما سلاح مخفی من اعضای حزب محافظه کار بودند. همه آنها مانند من از نظر بالینی دیوانه بودند.

سخنرانی رهبری من در میدان اسمیت تقریباً قبل از شروع به پایان رسیده بود. شنیدم دوست خوبم، کواسی کوارتنگ، خودش را معرفی کرد و اسمم را صدا زد، اما کمونیست ها اجازه ندادند وارد اتاق شوم.

با ناامیدی از هیو پرسیدم: “چگونه وارد شوم؟”

او پیشنهاد کرد: “می توانید در را امتحان کنید.”

“چیه؟”

“آن چیز با دسته.”

در نهایت از درب ایالت عمیق عبور کردم و به یک فراخوان خیره کننده برای اسلحه رسیدم. قبل از اینکه تصمیم بگیرم از پنجره طبقه اول اتاق را ترک کنم، گفتم: “می توانید به من اعتماد کنید که تحویل ندهم.” قرار نبود دوباره جلوی در متوقف شوم. اینقدر مصمم بودم.

تعقیب و گریزهای بی پایان نوعی امتحان بود. بنا به دلایلی، مردم از من انتظار داشتند که با جملات کامل صحبت کنم نه یکنواختی استاکاتو پر از والوس. اما من به نحوی در مسیر خود مبارزه کردم و زمانی که اعضای محافظه‌کار اجازه رای دادن پیدا کردند، از پیروزی مطمئن بودم.

در اولین روز زندگی در داونینگ استریت گفتم: “ما زمانی برای از دست دادن نداریم، کواسی.” “بیایید ناهار بخوریم.”

هیو پاسخ داد: “می ترسم این غیرممکن باشد.” من می ترسم Ocado تحویل نداده باشد. آنها فکر می کردند که این باید یک شوخی باشد که من آدرسم را به خیابان داونینگ تغییر داده ام. وقتی به آنها اطمینان دادم که واقعاً اینطور است، آنها گفتند که می توانند به همان اندازه به آدرس قدیمی تحویل دهند، زیرا به زودی به آنجا برمی گردیم.

داونینگ استریت مهمان نوازترین مکان برای زندگی نبود. برای یک چیز، او آلوده به کک بود. اول فکر کردم از سگ دیلین آمده اند. اما در نهایت توانستیم منبع را در یک جفت زیر شلواری لکه دار بوریس که نادین دوریس به عنوان هدیه کریسمس به او داده بود، پیدا کنیم.

اما من در شماره 10 نبودم که از خودم لذت ببرم. کار لازم بود. تأسیسی که محافظه‌کاران را از خواب بیدار کرد، ممکن است کشور را کاملاً ویران کرده باشد، اما وظیفه من این بود که کار را انجام دهم. آیا قبلاً اشاره کردم که همه جز من و دیلی تلگراف جاسوس چینی هستند؟

– اول کواسی، – گفتم. شما باید به من قول دهید که با کسی که از بودجه کوچک شما اطلاعی دارد مشورت نخواهید کرد. نه OBR و نه صندوق بین المللی پول. هیچ کس نمی تواند بداند که می داند چه می کند.»

ده سال نجات غرب عکس: اندی راین/EPA

«می‌توانی به من اعتماد کنی، لیز. همین دیروز بود که با اخراج همه پزشکان و پرستاران، بودجه NHS را کاهش دادم. مردم برای انجام عمل جراحی قلب باز به شجاعت بیشتری نیاز دارند.”

“عالی. بعد، ما از شر همه قضات و کارمندان دولت خلاص خواهیم شد. این اولین مارانوکراسی خواهد بود.”

مینی بودجه یک پیروزی بود. من خوشحال شدم. پوند استرلینگ در برابر دلار به شدت در حال کاهش است. اولین نخست وزیر تاریخ که تقریباً کشور را در عرض چند روز ورشکست کرد. در عرض چند ساعت، من غرق پیام‌هایی از وام‌دهندگان وام مسکن شدم که آنقدر سپاسگزار بودند که پرداخت‌های ماهانه‌شان تقریباً دو برابر شد. آنها قبلاً آنقدر پول اضافی داشتند که نمی دانستند چگونه آن را خرج کنند. خدا را شکر که به حرف منکران گوش نکردیم. در غیر این صورت، ممکن است در مورد سرمایه گذاری مسئولیت گرا بشنویم.

افسوس که نتوانست دوام بیاورد. من جرأت کردم که ارتدوکسی استقرار را به چالش بکشم که تخریب اقتصاد ایده چندان خوبی نیست و باید مجازات شود. همه چیز شروع به چرخیدن کرد.

گفتم: می ترسم مجبورت کنم اخراجت کنم کواسی.

“چرا؟ این همه ایده تو بود.”

چون ممکن است سه روز دیگر در داونینگ استریت برایم بخرد.

“به جای آن چه کسی را می گیرید؟”

“جرمی هانت.”

اما او از اقتصاد چیزی نمی داند.

“تو هم همینطور. اما او باورپذیر به نظر می رسد. در هر صورت ما توافق کردیم که هیچ متخصصی وجود نداشته باشد.»

خیلی زود بازی تمام شد و من به قصر برگشتم.

شاه گفت: آه. “فکر می کردم خیلی زود به اینجا برگردی.”

اما ما هنوز کاری برای انجام دادن داریم. فقط 10 سال برای نجات غرب وجود دارد. این همان کاری است که ما باید انجام دهیم.

1. دوباره من را به عنوان نخست وزیر انتخاب کنید.

2. ارتباط دهنده ها را متوقف کنید.

3. چه عددی بعد از 3 می آید؟

اونجا، لیز اونجا وقت داروی بعدازظهر بود. در اینجا یک دوز خوب از فنتانیل آورده شده است. دوباره بخواب…

هضمش کردم، خواندم، هضمش کردم: شرمنده

دیدگاهتان را بنویسید