LAurent Cantet محصول کلاسیک سینمای فرانسه بود: کارگردان مترقی عمیقاً باهوش و بصیر از همان نسل رابین کامپیلو و دومینیک مول که فیلمهای بسیار باسواد، متعهد، شیک و خوشبازیاش به دنبال جذابیت به زبان فرانسوی و اروپایی بودند. جامعه در تمام سطوح
کانته فیلمهایی میساخت که میتوان تصور کرد در یک میز معاشرت از پاریسیهای شیک، با لیوانهایی که با حرص آبکشی کرده و دوباره پر میکردند، درباره آنها بحث میشد – در واقع، میتوانید تصور کنید که کانته دقیقاً در چنین گردهمایی درباره کارش صحبت میکند.
معروفترین فیلم او، شاید شاهکار او، Entre les Murs یا The Class بود که برنده نخل طلای کن در سال 2008 شد – یک معلم جوان ایدهآلگرا به طبقه متنوعی از کودکان فقیر میگوید. این بر اساس یک رمان زندگی نامه ای از معلم سابق، فرانسوا بگادو بود. کانته جسورانه خودش بیگادو را به عنوان یک معلم انتخاب کرد – مسابقه ای برای نوجوانان غیرحرفه ای که در کلاس او بازی می کنند – و او یک پیروزی دست کم گرفته بود، شاید نشان دهد که همه معلمان بازیگرانی هستند که نقشی را در مقابل دشوارترین تماشاگران قابل تصور بازی می کنند.
کانتت این ایده کلیشه ای معلم الهام بخش را گرفت و به آن قدرت جدیدی بخشید، زیرا معلم در نهایت مجبور می شود در حیاط مدرسه با دانش آموزان در مورد سیاست جنسی صحبت کند. به لطف وضوح کارگردانی و فوریت و یکپارچگی اجراهایش، این فیلم واقعاً فیلمی جذاب بود که در آن زمان در سرزمین اصلی خود به دلیل برنده شدن نخل طلای فرانسه برای اولین بار پس از فیلم زیردریایی موریس پیال بسیار مورد تحسین قرار گرفت. Sun of Satan در سال 1987. اما کانته همچنین آنقدر عمر کرد که کلاس را به عنوان ناجی سفیدها رد کرد، و این به نوعی بود. از بالا تا پایین سینمای لیبرال که دیگر مد نشده است.
فیلم مورد علاقه من از او دو فیلم قبلی است، درام های محل کارش. اولین کار او در سال 1999، “منابع انسانی”، درباره یک جوان فارغ التحصیل کالج بود که دارای یک پیشینه متواضع در یک طرح کارآموزی مدیریت در شرکتی بود که در آن موقعیت یقه سفید او به او امکان دسترسی به اطلاعاتی را می داد که نشان می دهد شرکت در شرف اخراج بسیاری از کارگاه است. از جمله و پدر خودش.
فیلم بعدی کونته، L’Emploi du Temps (Time Out)، دوباره به آن نگاه کرد غمگینی رهبران یقه سفید صنایع مالی و خدماتی فرانسه، و کونته بازیگر بزرگ و کم استفاده فرانسوی آرلین رکوئن را به عنوان ضدقهرمان متفکر خود انتخاب کرده است. این یک درام فوقالعاده درخشان درباره وینسنت است، یک حقوقبگیر سطح متوسط که اخراج میشود اما خجالت میکشد به همسرش بگوید، هر روز با کت و شلوار به سر کار میرود، تمام روز را در لابیهای دفتر میگذراند، وانمود میکند که مردم را میشناسد، دست تکان میدهد. در غریبه ها؛ او در یک ماشین کار بی روح تبدیل به یک روح می شود و سپس یک طرح جنایی را بداهه اجرا می کند. (این بر اساس یک پرونده جنایی واقعی است که در فیلم “دشمن” ساخته نیکول گارسیا در سال 2002 نیز تخیلی شده است، اگرچه نسخه کانته بهتر و ظریف تر بود.) شاید، با وجود همه کوچک بودن واهی خود، وینسنت تنها کسی باشد که واقعاً می تواند ببیند چقدر خالی است. زندگی کاری است و چقدر به اشتباه کار برای پر کردن ساعات مورد نیاز است.
کونته بار دیگر مضمونی برای به چالش کشیدن احساسات بورژوایی چپ و راست در Vers le Sud (به سمت جنوب) در سال 2005 پیدا کرد که در آن شارلوت رمپلینگ نقش یک حسگرای قدرتمند و نترس را بازی میکند که از مردان جوان سیاه پوست در هائیتی سکس میخرد و آنها را تحقیر میکند. رمانتیک های ترسو و مردان و زنان بدبختی که لذت را از خود و دیگران انکار می کنند. فیلم صادقانه است، اگر کمی ساده لوحانه باشد.
شاید کانته بیشتر الهام خود را در محل کار و واقعیت روزمره زندگی کاری مردم پیدا کرد، نه در آثار ساختگی تر مانند فیلم دخترانه دخترانه انگلیسی زبانش باهوش اما بدون الهام، فاکس فایر در سال 2012، بر اساس جویس کارول اوتس. یا درام نمایشی قابل اعتماد او برای اتحاد مجدد کوبایی بازگشت به ایتاکا (2014)، درباره چهار رفیق چپ قدیمی که در هاوانا دوباره گرد هم می آیند و با یک ایدئولوژی منسوخ شده کنار می آیند. آرتور رمبو (2021) که بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است، در رسانه های اجتماعی کمی سر و صدا شده است. باید اعتراف کنم که از فیلم غیرقابل باور و ساختگی او کارگاه (2017) ناامید شدم.
اما در «منابع انسانی»، «تایم اوت» و «کلاس»، کنته سه فیلم درخشان درباره زندگی مدرن ساخت: واقع بینانه، جذاب، دلسوز.