زخم ابدی: وقتی مادرم اینقدر جوان مرد، چطور می‌توانم مادر شوم؟ | والدین و تربیت فرزندان


من سعی کنید دست های او را به خاطر بسپارید آنها از من کوچکتر بودند. انگشتان بلند و ناخن های زرد، ناهموار و صیقلی او را تصور می کنم. ناخن هایش افتاد؟ من هشت ساله هستم، در آستانه نه سالگی هستم. او دو هفته دیگر خواهد مرد امروز روز مادر است و من اجازه دارم تا زمانی که همه به کلیسا می روند با او در خانه تنها بمانم. من باید یاور او باشم، بنابراین سبد را از پایین حمل می کنم. گذاشتمش روی تختش او نشسته است.

من می دانم که این باید روز ما باشد، زمان ما. این اولین و آخرین باری است که با او در این خانه تنها خواهم بود. اما من نمی خواهم اینجا باشم. در عرض چند هفته، او از مادرم به یک روح، یک اسکلت تبدیل شد. بدون مو، روسری سر را می پوشاند. می دانم که باید آن روز با او باشم، اما چگونه می توانم آن را بخواهم؟ بودن با زنی در حال مرگ، مادری که در حال ناپدید شدن است، که از او کینه دارم. خیلی زیاد است. “چیکار میکنی؟”، میخواهی فریاد بزنی. “الان اینجا بدون تو از من چه انتظاری داری؟”

با این دست‌ها دو جوراب از سبد برمی‌دارد، انگار آب می‌ریزد. او می‌گوید لباس‌ها را این‌گونه تا می‌کنی. جوراب‌های مشکی کار پدرم با دوخت طلایی روی انگشتان پا به راحتی در کف دستش آویزان است.

من می‌خواهم بدانم چگونه دو جوراب را به شکل یک توپ جمع کنم که در جای خود بماند، این یک حیله است و فکر می‌کنم این تنها چیز جالب در مورد این مشکل است. او می فهمد. او دو جوراب را با هم نگه داشته است. بازوانش را می بینم، لنگی، بدون ماهیچه. به نظر می رسد که او نمی تواند به پشتی به بالش تکیه دهد، چشمانش را ببندد – تسکین دادن به درد غیرقابل تحمل.

لحظه ای در Maestro وجود دارد، فیلمی درباره لئونارد برنشتاین، جایی که همسرش با بازی کری مولیگان متوجه می شود که سرطان سینه دارد. او در حال مرگ است. این چرخش در فیلم من را شگفت زده کرد. عکس العمل من تند و تمام عیار بود، انگار به دستور. اشکم در اومده بود. این یک داستان فرعی بود: برنشتاین یک نابغه بود. غم و اندوه مرگ همسرش برای آشکار شدن بیشتر در مورد او، وفاداری نهایی او به او، همسری که از بسیاری جهات شکست خورده بود، وجود داشت. با این حال، برای من، داستان فرعی داستان بود و باعث شد به واقعی ترین چیز در مورد خودم نگاه کنم – اینکه مرگ مادرم بر اثر سرطان سینه در کودکی چیزی بود که من را شکست. اما من دیگر این را باور ندارم، زیرا چگونه ممکن است چیزی قبل از اینکه کامل شود بشکند؟ این کلید از دست دادن دوران کودکی است: تفاوتی با از دست دادن مادرت در بزرگسالی ندارد، وقتی که خودت را داری. من نه خود داشتم، نه چیزی برای شکستن، و بنابراین شکستن خودش شد. من هویتی ساختم که دیگر چنین احساسی نداشته باشم. این که می دانستم واقعاً از جایی شروع شده است، برای من آرامش بخش بود.

“ایده ناب ترین عشق”… سوزان اسکنلان با مادرش عکس گرفته است. عکس: با حسن نیت از سوزان اسکنلان

در سال‌های بعد از مرگ مادرم، در حالی که همکلاسی‌هایم در حال تهیه هدایای روز مادر بودند، یک معلم، یک راهبه به نام خواهر نختا، پیش من می‌آمد و می‌پرسید: «عمه خاصی داری؟» من خاله های دوست داشتنی زیادی دارم، اما این یک سوال پوچ است زیرا هیچ مقایسه مستقیمی وجود ندارد، مشابه مادر. این پیشنهاد یادآور بدشانسی من بود، بی احتیاطی من در چنین دوره اولیه زندگی ام. اخیراً شنیدم که ویکتوریا چانگ شاعر در مورد مرگ مادرش می‌گوید: «نباید نگران آن باشم. همیشه با من است، نه یک سایه، بلکه خود چیز.”

استاد تنها یک مقاله از مجموعه کتاب‌ها، نمایشنامه‌ها و شعرهای من است که تمرینی برای یافتن غم و اندوه من در هنر برای من است. فیلم های دیگری نیز وجود دارد: فانی و الکساندر ساخته اینگمار برگمان. شرایط نامزدی جیمز ال بروکس. من هم اطلاعات جمع آوری می کنم. آماری پیدا کردم که نشان می‌دهد از دست دادن والدین قبل از 17 سالگی مخرب‌ترین و پیش‌بینی‌کننده‌ترین افسردگی بزرگسالان، افکار خودکشی و خودکشی بود. نویسنده این مطالعه، جامعه شناس، لین دیویدمن، پیشنهاد کرد که این امر به ویژه در مورد روابط مادر و دختر صادق است.

من سعی می کنم در چنین آمارهایی آرامش پیدا کنم. آیا جمع آوری داده ها راهی برای محافظت از خود است؟ یا این راهی است برای آماده شدن برای پرونده ای علیه من، برای دفاع از غم و اندوه و سال ها عدم غلبه بر آن و ادامه دادن، به گونه ای که گویی واقعیت ها از من محافظت می کنند یا آنچه را که گذشته یا انجام شده را جبران می کنند؟ تصور از دست دادن زودهنگام خلاف واقع یک والدین اتلاف وقت است. شما در اطراف از دست دادن خود همان چیزی می شوید که هستید، و از دست دادن تبدیل به یک هدیه می شود. شما شروع به دوست داشتن کسی که هستید و زندگی ای که دارید می کنید. و می دانی که از فقدان، زخم ابدی جدایی ناپذیر است.

خیلی قبل از اینکه پسرم به دنیا بیاید، خواب او را دیدم. من با اطمینان می دانستم که تسلی این رویا این بود که بدانم چیزی از چیزهایی که از دست داده بودم به من بازگردانده می شود. البته فرزند بودن با فرزند داشتن یکسان نیست و مادر نبودن مادر است; من می دانم آسیب کسانی که این دو را با هم مخلوط می کنند و فرزندانشان را معتمد، دوست یا حتی والدین خود می کنند، می دانم. نه، چیزی که با تولد پسرم بازگشت، ایده خالص ترین عشق بود، توانایی دوست داشتن یک کودک فداکارانه و بی قید و شرط، که می توانستم انجام دهم زیرا مادرم این کار را برای من انجام داد. در من بود – او در من بود مدت کوتاهی بود که او را می‌شناختم، و الان شوکه‌کننده بود. او در غیاب او برای من بسیار متفاوت خواهد بود. اما این بازگشت احشایی بود، نزدیکترین چیزی که من برای بازگرداندن او داشتم.

چیزی که نمی توانستم بدانم درک جدید از دست دادن من بود که با این شادی همراه بود. تنسی ویلیامز نوشت: «درد زندگی تعیین کننده شادی است»، بنابراین باید عکس آن صادق باشد. زیرا در هر مرحله از زندگی پسرم – و حادتر از همه وقتی به سنی رسید که من در زمان بیماری و مرگ مادرم بودم – به طور مرتب نیازهای رشدی یک کودک را یادآوری می کرد که چقدر یک کودک به مادر نیاز دارد. از این طریق، من ویرانی بدن کوچکی را که مراقب اصلی آن برداشته شده است، درک می کنم و یک فضای امن واقعی را برای یک کودک از بین می برد – آنچه مادرم برای من بود و من اکنون برای پسرم چیست. همچنین متوجه شدم که هیچکس نمی تواند این کودک را به اندازه من دوست داشته باشد. حتی در فاجعه بارترین تصوراتم (من هرگز بیمار نبوده ام) خود را شاهد آسیب پذیری پسرم می بینم. تراژدی بزرگ من ترس بزرگ من شد.

احتمالاً هر پدر و مادری که از دست دادن زودهنگام والدین خود را تجربه کرده است، همیشه با این ترس در لبه هوشیاری زندگی می کند، یعنی هوشیاری بیش از حد آسیب. می دانم که برای کودک خوب نیست. میراث مرگ مادرم ممکن است افزایش اضطرابی باشد که منتقل می شود. بنابراین 16 سال از زندگی پسرم را از این فضای زوال دور کردم. در شادی عمیق بزرگ کردن فرزندم، متوجه شدم که مادرم وقتی متوجه شد که قبل از اینکه فرزندانش بدون او زندگی کنند، خواهد مرد، باید چه احساسی داشته باشد.

بدون اینکه به خودم اعتراف کنم، هر کاری که در آن سال های مادری انجام دادم، تلاشی بود برای فاصله گرفتن از این شکستگی، زیرا پسرم نیاز داشت که من را درست کنم. ایده جوآن دیدیون از “اثر گردباد” همیشه بهترین راه برای توصیف آن به نظر می رسید: فروپاشی ناگهانی زمان، راهی که غم می تواند شما را از زمان حال بیرون بکشد و شما را به چنگال خود بکشاند، چه در حال غلتیدن باشید. جوراب بلند کردن یا تماشای فیلم لئونارد برنشتاین.

وقتی پسرم به سنی که مادرم مریض شد نزدیک شد، شکنندگی او را دیدم، سپس خودم را دختر دیدم و با خدا زمزمه کردم که هنوز به او نیاز دارم. شاید دیگر کاتولیک نباشم، اما این نیاز همچنان باقی است. اگر به دعا اعتقاد ندارم به زبان ایمان دارم. من هر کاری می کنم تا چیزی را که نداشتم به او بدهم. من برای زنده ماندن هر کاری می کنم تا او بتواند زندگی کند. آن موقع می دانستم که او از مرگ من جان سالم به در نخواهد برد. این را می‌دانستم، زیرا از مرگ مادرم زندگی نکرده بودم. اما بعد از آن ویرانی من یک آدم شدم.

تعهد: خاطرات یافتن معنا در جنون نوشته سوزان اسکنلان

من مانند بسیاری از نویسندگان، خاطرات را جمع آوری می کنم. من موارد مورد علاقه‌ای دارم که به آنها برمی‌گردم و می‌نویسم و ​​بازنویسی می‌کنم: دست‌هایش، یا صدایش، یا خستگی‌اش. و در نوشتن، خاطره به چیز دیگری تبدیل می شود، خیالی، خاطره ای از خاطره، گویی واقعیت دیگری می آفریند.

از مادرم می نویسم که لبه تختم نماز می خواند. چقدر او از دعای دوران دخترانه آموزش کاتولیک خود متنفر بود (یا به ما گفت): «اکنون به رختخواب می روم، از خداوند می خواهم که روح من را حفظ کند. اگر قبل از بیدار شدن بمیرم، از خداوند می خواهم که روحم را بگیرد.» این او را به عنوان یک دختر می ترساند، او می گفت ممکن است قبل از بیدار شدن بمیرد. چرا این فکر را در سر بچه انداختند؟ «آنها» کلیسای کاتولیک بودند که از زندگی او خبر دادند. شاید نگفت، اما روشن کرد: ما نباید این دعا را باور کنیم. ما نباید این ترس را به ارث ببریم. شما فقط می توانید بسیاری از ترس ها را از فرزندان خود پنهان کنید، اما او می دانست چه چیزی مهم است.

بنابراین من هر شب قبل از خواب با پسرم هستم و دعاهای سکولار خود را می خوانم. ما دعای شکر خود را بدون اینکه کاتولیک من خدا را مجازات کند ایجاد می کنیم، اما با این وجود این یک آیین است. می خواهم مثل بدن من با ریتم کلمات نگه داشته شود. من می خواهم او بدون ترس بخوابد، من برای او همان چیزی را می خواهم که مامانم برای من می خواست.

و سپس دعای شخصی من: بگذار تا سن معینی از پسرم زندگی کنم. این سن افزایش یافته است – بیایید آن را به 16-18 برسانیم. حالا 30 یا 40 سالگی خوب است. بگذارید او آن را در بزرگسالی ببیند. بگذار ببینم او چگونه پیش می رود.

من هرگز به پسرم یاد ندادم که چگونه لباس‌هایش را تا کند، چه‌قدر که جوراب‌هایش را به شکل توپ درآورد. زندگی به عنوان یک بزرگسال و یک مادر اغلب مجموعه ای بی پایان از کارهای کوچک است، و تا کردن لباس ها چیزی است که من عاشق آن هستم – سادگی آن، به خصوص بعد از اینکه تمام روز پشت میز نشسته و سعی می کنم یک فصل یا یک مقاله بنویسم. تا کردن یک پیراهن چقدر ساده و نهایی است. چقدر بر خلاف نوشتن یک پاراگراف.

من ده سال از مامانم بزرگترم، دستانم هم همینطور. وقتی لباس‌ها را تا می‌کنم سرعتم را کم می‌کنم. من تمام ماهیچه ها را حس می کنم، به یاد می آورم که همه ما چقدر شکننده هستیم و من چقدر خوش شانس هستم. من هم او و هم مادرم و هم خودم را غمگینی تصور می کنم که نمی توانم به دخترم هر آنچه را که نیاز دارد بیاموزم.

هر بار که می بینم پسرم به مرحله بزرگ شدن رسیده است، یک نقطه عطف جدایی، احساس آرامش می کنم. بله، از دست دادن یک پسر بچه دردناک است، اما این که او اکنون در حال خودش است، باعث آرامش است. ما هرگز آماده خداحافظی نخواهیم بود، اما او می تواند لباس هایش را بشوید.

متعهد: خاطرات یافتن معنا در جنون نوشته سوزان اسکنلان در 25 آوریل توسط جان موری (16.99 پوند) منتشر شد. برای حمایت از گاردین و آبزرور، کپی خود را در این آدرس سفارش دهید guardianbookshop.com. هزینه حمل و نقل ممکن است اعمال شود.

در بریتانیا، می توان با شماره تلفن رایگان 0800 068 4141 یا از طریق ایمیل به آدرس pat@papyrus-uk.org با موسسه خیریه خودکشی جوان پاپیروس تماس گرفت. در بریتانیا و ایرلند، با سامری ها می توان از طریق تلفن رایگان 116 123 یا از طریق ایمیل به آدرس jo@samaritans.org یا jo@samaritans.ie تماس گرفت. در ایالات متحده، خط ملی پیشگیری از خودکشی به شماره 988 است یا برای پشتیبانی با یک چت زنده تماس بگیرید. همچنین می توانید برای تماس با مشاور خط بحران، HOME را به شماره 741741 پیامک کنید. در استرالیا، پشتیبانی بحران Lifeline در 13 11 14 در دسترس است. سایر خطوط کمک بین المللی را می توانید در befrienders.org بیابید..

آیا نظری در مورد موضوعات مطرح شده در این مقاله دارید؟ اگر مایلید تا حداکثر 300 کلمه پاسخی را از طریق ایمیل ارسال کنید تا برای انتشار در بخش نامه های ما در نظر گرفته شود، اینجا را کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید