فرانک فیلد سود را در لیبرال دموکرات ها دید. در این سال انتخابات، حزب کارگر عاقلانه خواهد بود که همین کار را انجام دهد | مارتین کتل


دیمارکاند و فرانک فیلد سرسخت، که هر دو در این هفته درگذشتند، هرگز کنار هم روی نیمکت کارگر ننشستند. استاد علوم سیاسی و نماینده باسابقه مجلس نیز خلق و خوی بسیار متفاوتی داشتند: یکی دانشگاهی جستجوگر و دیگری اخلاق مداری جسور. آنها همچنین در مورد بسیاری از مسائل مهم سیاست بریتانیا، بالاتر از همه اتحادیه اروپا، اختلاف نظر داشتند.

اما آنها در برخی موارد مشترک بسیار مهم نیز بودند. هر دوی آنها به عنوان نمایندگان آزاداندیش حزب کارگر کار خود را آغاز کردند – مارکاند در سال 1966 و فیلد در سال 1979. هر دو دارای درجه نادری از دوری فکری و معنوی بودند. سپس هر دو به سفرهای سیاسی زندگی رفتند. این امر آنها را به طور فزاینده ای از حزب کارگر دور کرد، اگرچه آنها همیشه در مدار کارگر باقی می ماندند.

مارکاند به سوسیال دموکرات ها پیوست و سپس وارد دانشگاه شد، در حالی که فیلد در نهایت به کار خود در مجلس اعیان پایان داد. هر دو همچنین معتقد بودند که بسیاری از شکست‌های سیاست مترقی بریتانیا ریشه در عدم کثرت گرایی آن دارد. هر دوی آنها اصلاح طلبان رادیکال بودند که معتقد بودند سیاست و دولت مدرن با بریتانیای مدرن همخوانی ندارد.

با این حال، هیچ یک از آنها در نهایت سهم خود را با لیبرال دموکرات ها، حزبی که طرفدار چنین اصلاحاتی است، نپذیرفتند. مارکاند سال‌ها با این ایده که حزب کارگر می‌تواند خود را به شیوه‌ای کثرت‌گرایانه‌تر بازتعریف کند، دلبسته ماند، اما ترکیب کارگران جدید و ائتلاف لیبرال‌دموکراسی با محافظه‌کاران به آن پایان داد. فیلد از رای گیری تاکتیکی برای لیبرال دموکرات ها در دهه 1990 حمایت می کرد – بدعتی که این روزها مجازات آن با اخراج از حزب کارگر است، اگرچه در سال 1997 میلیون ها رای دهنده آن را دنبال کردند.

با این حال، هر یک در میان کسانی که در سنت مترقی نسل خود بودند، چهره ای توتمی بودند که بر لزوم وجود نوع متفاوتی از سیاست در بریتانیا استدلال می کردند. مارکاند زندگی‌نامه‌نویس درخشان رمزی مک‌دونالد، ستوان روی جنکینز، سپس مدافع سرسخت قلمرو عمومی در برابر تاچریسم و ​​کارگر جدید، و اخیراً از حامیان تفویض اختیار در ولز بود. فیلد به عنوان یک مبارز ضد فقر شروع به کار کرد، سپس به طور فزاینده ای به حامی اصلاحات دولت رفاه تبدیل شد.

هر دوی آنها بخشی از یک نیم سایه مترقی حول یک حزب کارگر بودند که سیاست های دکترینری را رد می کرد، به ویژه از سمت چپ کارگر، اما امیدهای آنها برای یافتن حزب کارگر جدید راه هایی برای جلب نظر قوی تر و گسترده تر نیز از بین رفت. هر دو پذیرای ایده‌های جدید و تعامل با سنت‌های دیگر بودند. هر یک از آنها از نیاز به اصلاحات دموکراتیک و نهادی و نیز مشارکت مدنی و فردی حمایت کردند.

در پایان باید گفت هر کدام هم شکست خوردند. مارکوان هرگز موفق نشد شکل جدیدی از آرمان مشترک بین چپ و مرکز را الهام بخشد (در زمینه‌های دیگر، سوسیالیسم و ​​لیبرالیسم، دولت‌گرایی و فردگرایی، یا کارگر و لیبرال دموکرات) که بتواند از محدودیت‌های هر یک از احزاب فراتر رود. در همین حال، فیلد قادر به ایجاد ائتلافی برای اصلاح مزایا نبود که او معتقد بود، زیرا بودجه رفاهی در پاسخ به پیری جمعیت و تغییر الگوهای بیماری افزایش می‌یابد.

مسئولیت این شکست کجاست؟ این باید به طور گسترده منتشر شود. با این حال، بخشی از این مبادله شامل این پرسش می‌شود که چگونه و چرا دموکرات‌های لیبرال، و نه فقط حزب کارگر، نتوانستند پاسخی ارائه دهند.

در یک سیستم سیاسی مانند ما، که در آن دو حزب اصلی بسیار مسلط هستند، اغلب دلایل خوبی برای به تعویق انداختن تفکر در مورد لیبرال دموکرات وجود دارد. محافظه کاران و کارگرها به طور معمول مورد بررسی و قضاوت قرار می گیرند و گاهی اوقات تقریباً تا مرز نابودی می روند. چشم‌انداز برخی از احزاب کوچک‌تر، مانند SNP و سبزها، بدون در نظر گرفتن اصلاحات، و تأثیر آنها بر مبارزات حزبی جریان اصلی، نیز از نزدیک تحت نظر است.

اما لیبرال دموکرات ها؟ از جهاتی شبیه سگ داستان شرلوک هلمز هستند که پارس نمی کرد. چیزی در مورد حزبی می‌گوید که دهه‌ها در سیاست بریتانیا حضور داشته است که اصلاح‌طلبان مانند مارکاند و فیلد هرگز چادرهای خود را در داخل دیوارهای حزب لیبرال برافراشتند و در عوض ترجیح می‌دهند که دوستان ثابت اما حاشیه‌ای حزب کارگر باقی بمانند. و این چیزی را هم در مورد گفتگوهای سیاسی فعلی و هم در مورد خود لیبرال دموکرات ها که اغلب نادیده گرفته می شوند، می گوید.

در نگاه اول، این تعجب آور است. حزب به خوبی پیش می رود. او در سه سال گذشته در چهار انتخابات میان دوره ای چشمگیر پیروز شده است. طبق نظرسنجی ها، هر 10 رای دهنده از او حمایت می کند. این به خوبی می تواند به یک در پنج یا یک در شش در معادل ملی سهم آرا، یک معیار انتخاباتی کلیدی که باید پس از انتخابات محلی مهم هفته آینده به آن توجه کرد، بهبود یابد.

اگر این اتفاق بیفتد، تعداد نمایندگان لیبرال دموکرات در پارلمان آینده حتی می تواند دو برابر شود. چهارده سال پس از ائتلاف با محافظه‌کاران، حزب لیبرال دموکرات اکنون خود را یک حزب ضد توری اعلام می‌کند. کمپین ها در مورد روحیه ای مشابه با سال 1997 صحبت می کنند، زمانی که پدی اشدان به رهبری 46 حزب لیبرال دموکرات بازگشت، عمدتاً به لطف رأی تاکتیکی علیه محافظه کاران.

این پیشرفت بزرگ و پر در کلاه رهبر حزب اد دیوی خواهد بود. اما اگر حزب کارگر نیز اکثریت زیادی داشت، واقعاً چه چیزی تغییر می کرد؟ اگر فیلد زنده می ماند تا یک دولت جدید کارگری را ببیند، دشوار نبود که ببینیم او با دیوی در مخالفت با حفظ سقف دو فرزند در مزایای خانواده، با حزب کارگر مخالفت می کند. لیب دم ها حتی ممکن است کمپین خود را برنده شوند.

اما با تغییر اساسی و بازاندیشی جناح مترقی سیاست بریتانیا که مارکاند همیشه می خواست و از دهه 1980 در کانون توجه قرار داشت و از آن خارج شده بود، فاصله زیادی دارد. سردبیر این مقاله، سی‌پی اسکات، پیش از جنگ جهانی اول نوشت، تا زمانی که آنها مانند سگ‌ها بر سر استخوان می‌جنگند، لیبرال‌ها و کارگر این خطر را به جان می‌خرند که محافظه‌کاران بیایند و آن را بر دوش هر دو بازپس بگیرند. آن موقع درست بود. الان هم مرتبط است.

دیدگاهتان را بنویسید