تیاین چیزی است که من شنیدم نمی توانم از سرم بیرون بیایم. این یک خط از یک کتاب بسیار طولانی پر از خطوط بسیار خوب دیگر است. این کتاب صوتی زندگینامه اصلی آدولف هیتلر یان کرشاو بود. به همان اندازه جذب کننده، طاقت فرسا، هیجان انگیز و آزاردهنده است. اما یک خط وجود دارد که مرا تنها نمی گذارد. در یک روز تاریک در حال رانندگی در یک جاده روستایی بودم که برای اولین بار آن را شنیدم. من فوراً به عقب برگشتم تا دوباره آن را بشنوم و سپس دوباره. و وقتی به جایی که می رفتم رسیدم، خود کتاب را خریدم تا بتوانم آن را ببینم و بشنوم. خط هنوز اذیتم میکنه و از آنجایی که یک مشکل رایج، مشکلی است که نصف شده است – یا هر چیزی که باشد – از شما می خواهم که این بار را با من به دوش بکشید.
این در فصلی به نام The Beerhall Agitator آمده است که داستان فعالیت های یک دردسرساز کوچک شیطان را در اوایل دهه 1920 بیان می کند. در دوران کودکی همیشه فکر میکردم که چطور چنین آدم به ظاهر مسخرهای میتواند همه آنها را اسیر کند. البته حقیقت وحشتناک این بود که افراد زیادی او را خنده دار می دانستند که می شد مرد مضحک را دست کم گرفت.
مقایسه هر سیاستمدار مدرن با هیتلر همیشه لنگ، پیچیده یا کاملاً اشتباه به نظر میرسد، اما این جمله که توسط خود هیتلر در طول سالهای مبارزات انتخاباتیاش در سالن آبجو نوشته شده است، بیشتر روزها من را به خود مشغول میکند. بیش از یک رهبر شکست خورده، فعلی یا بالقوه وجود دارد که به طور مرتب این موضوع را مطرح می کند.
فرقی نمی کند که به ما بخندند یا به ما توهین کنند… ما را به عنوان دلقک یا جنایتکار معرفی می کنند. مهم این است که آنها از ما یاد می کنند، بارها و بارها به فکر ما هستند….»
حالا من به دنبال چیزی سبکتر میگردم تا قبل از اینکه عصبانی شوم بخوانم.